ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
با نام خدا
سلام دوستان!
با تشکر از همه شما دوستان خوبم, میخواستم یک ترجمه شعر
بسیار زیبا برایتان بنویسم اما دوستی در کامنتها گفته بود
چرا خودم نمی نویسم....
این هم یک متن کوتاه ناقابل از خودم:
"دیروز وقت نماز سحر وقتی با صدای بلند گفت: "الله اکبر!" تمام وجودش
به یکباره لرزید. طاقت ایستادن نداشت. خم شد و به روی زانوانش افتاد.
انگار چیزی مهیب درونش شکست. آه عمیقی کشید!.....
این اواخر سختی های بسیاری در زندگی داشت. مشکلات پشت
سر هم از راه میرسیدند. مشکلاتی که هر کدام به تنهایی کافی
بود انسانی را از پا درآورد. همه را روی شانه هایش تحمل کرده بود.
چند وقت پیش خوابی دیده بود که به او هشدار داده بودند که زندگیت
سخت تر خواهد شد.... و گفته بودند که صبور باشد چون هر لحظه اش
در کنار او, با او و همراه او خواهند بود...نصیحتش کرده بودند که فقط به
سختی ها ننگرد و زیباییها و درسها را فراموش نکند....
اما او فقط سختی ها نگریسته بود... و خسته و تنها, به دیگران
رو آورده بود. توقعاتش بیشتر شده بود. هر چه توقعات بیشتر شوند
رنجش و عناد آدمی بیشتر میشود. و هر چه عناد بشتر شود دل
چرکین تر و سیاه تر می گردد. و دل چرکین بجز افکار و گفتار و اعمال
سیاه چه ارمغانی میتواند داشته باشد؟!....
و دیروز با این دل چرکین, غبار آلود و سیاه چگونه جرات کرده بود
مقابل خداوند بایستد؟!... یک قطرهء کوچک سیاه در مقابل دریای
سفیدی و پاکی!.... خجل و شرمنده روی جانمازش افتاد. سجاده اش
را با اشک شست... آهسته نالید: خدایا بار دیگر غلط رفتیم راه!!!!
بار دیگر راه کج کردیم ما!!! ... و بار دیگر با رحمت و مهربانیت راه راستم
نمودی!!... و من بار دیگر توبه میکنم و فقط به تو رو می آورم!!!... فقط
به تو دل میسپارم و از هرچه غیر توست دل به یکباره میکنم!!!
ای مهربان! ای رحیم! ای کریم!
ای خدا ای پاک بی انباز و یار
دست گیر و جرم ما را در گذار
یاد ده ما را سخنهای رقیق
که ترا رحم آورد آن، ای رفیق!
هم دعا از تو اجابت هم زتو
ایمنی از تو مهابت هم زتو
گر خطا گفتیم، اصلاحش تو کن
مصلحی تو، ای تو سلطان سخن
کیمیا داری که تبدیلش کنی
گرچه جوی خون بود نیلش کنی
این چنین میناگریها کار توست
این چنین اکسیرها زسرار توست
|